اجتماعی شمس: “کار که عار نیست” این عبارتی است که بارها آن را شنیدهایم اما شاید به معنای واقعی به مفهوم آن نرسیدهایم، به مفهومش نرسیدهایم که امروز لیسانسه و فوق لیسانسههای بیکار از زمین و زمان میبارد و بسیاری از شغلها برایشان عار محسوب میشود. اما این عبارت وقتی از زبان یک زن شنیده میشود شاید مفهوم دیگری داشته باشد؛ زنان دستفروشی که با همین عبارت نگاههای سرزنشبار و گاه تحقیرآمیز مردم را تحمل میکنند.
شاید تا همین یکی دو سال قبل به ندرت در تبریز زن دستفروش پیدا میشد اما امروز آنچه که در تبریز جای تعجب ندارد زنان دستفروشی است که گوشه خیابان بساط پهن کردهاند تا بلکه بتوانند از پس مخارج خانوادهشان بر بیایند.
“دستفروشی میکنیم، اما نگاههای مردم آزارمان میدهد”
به بهانه خرید جوراب با یکی از زنان دسفروش هم صحبت میشوم و از سختیهای کار برای زنان میگویم. میدانم در دنیای مردانهای که پیدا کردن کار و کسب روزی حلال برای مردان نیز دشوار است کار کردن برای یک زن چقدر میتواند سخت باشد آن هم کاری مانند دستفروشی!
از خانواده میپرسم که میگوید:” شوهرم دو سال پیش بر اثر بیماری کلیوی عمرش را به شما داد، من ماندم و تنها بچهام که این روزها کلاس سوم ابتدایی است. اوایل از پس اندازی که شوهرم برایمان گذاشته بود خرج کردیم اما فشار زندگی کم کم زیاد شد و مجبور شدم مشغول به کار شوم. دیپلم دارم اما فکر میکنید کار پیدا کردن راحت است؟ تصمیم گرفتم دستفروشی کنم اگرچه برایم از همان ابتدا سخت بوده و هست.”
در حالیکه سعی میکتد چادرش را طوری مرتب کند که چهرهاش مشخص نباشد ادامه میدهد:” برای من سخت است که روزی بچهام بفهمد دستفروشی میکنم اما چارهای ندارم، عزت و حیایم اجازه نمیدهد که تن به کار دیگری بدهم و با همین فروش اندک زندگی سختم را میگذرانم.”
چیزی که همیشه آزارم میدهد را دوست دارم از زبان خودش بشنوم اینکه آیا نگاههای مردم اذیتش نمیکند که عنوان میکند:” چرا که نه؟ خیلی از زنها که کنار همسرانشان هستند جوری به من نگاه میکنند که انگار دزد و قاچاقچی هستم و یا احساس ترحم را از چشمهایشان میخوانم اما کاری نمیتوانم بکنم، برخیها هم که گاهی از من خرید میکنند پولی اضافه از سر دلسوزی میدهند؛ غرورم میشکند اما به خاطر مشکلات مالی مجبورم این پولها را قبول کنم.”
در حالیکه پولم را آماده میکنم تا یک بسته جوراب که خریدهام را حساب کنم، ادامه میدهد:” البته میدانم که کار عار نیست و بهتر از تن دادن به کارهایی است که حتی یک لحظه هم نمیتوانم فکر را بکنم، ترجیح میدهم زیر نگاههای بدِ مردم آب شوم و خرج زندگیام را در بیاورم تا اینکه تن به ذلتی بدهم که تا آخر عمر تمام نمیشود.”
همهی این صحبتها نزدیک فلکه دانشگاه انجام میشود، جایی که در هر صد متری آن پاساژها و رستورانهای میلیاردی فعالیت میکنند اما سهم دستفروشان از این ثروتهای میلیاردی نگاههای حسرتبار است. تبریز شهر اولینهاست؛ همانجا که ماشینی که در دل اروپا برای اولین بار رونمایی شده از کوچههای آن سر در میآورد، همانجایی که در پشت شیشه گران قیمتترین رستورانهایش میتوانی کودکان کار و زنان و مردان دستفروش را ببینی و همانجایی که فاصله ندار تا دارایش تنها یک قدم است اما یک قدمی که اگر کیلومترها راه را هم طی کنی نمیتوانی به آن برسی.
سوار اتوبوس میشوم تا سری به آن طرف شهر بزنم. همانجایی که چند وقتی است دستفروشها روبروی یکی از پاساژهای میلیاردی بساط میکنند آنجا هم زن دستفروش دیدهام؛ زنی که لیفهای خودبافتهاش را ۵ هزار تومانی حراج کرده تا شاید خریداری داشته باشد. کنارش مینشینم و میگویم که خبرنگارم. اهمیت چندانی نمیدهد و گویی که نمیداند به دنبال چه آمدهام و شاید هم از این همه مشکلات به اصطلاح معروف “سِر” شده و برایش فرقی نمیکند که باشم و چه بخواهم چون دردی از دردهایش دوا نمیشود.
زندگی زیباست، اما عادلانه نیست!
بیشتر از ۴۰ سال ندارد اما روزگار با او بد تا کرده و گویی که صدها سال رنج و عذاب دیده است. کمی جابجا میشود و میخواهد که بروم اگرچه به دنبال جواب سوالهایی بودم که از قبل میدانم اما میروم تا جلوی کسب روزیاش را نگیرم و بیشتر از این خاطرش را مکدر نکنم.
در هر گوشهای از این شهر میلیاردی هستند زنانی که مجبورند نانآور خانه باشند، گاه از سرِِ نداری و فقر و گاه از سر فداکاری برای طعمِ یک زندگی بهتر. هرچه که هست چهره زشتِ فقر در صورت زنان دستفروش آنهم در شهری که به محاصره برجها و مرکز خریدهای میلیاردی درآمده نشان میدهد زندگی زیباست اما هیچوقت عادلانه نیست!
- نویسنده : فرناز پورعباس